کسی چه می داند
من امروز چند بار فرو ریختم
چند بار دلتنگ شدم
از دیدن کسی که
فقط پیراهنش شبیه تو بود
گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظه
دیوانه کننده ترین حس دنیاست …
جوآن هریس، کفشهای آبنباتی
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک
نوای من به سحر آه عذرخواه من است
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدای خاک در دوست پادشاه من است
غرض ز مسجد و میخانهام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواه من است
مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی
رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فراز مسند خورشید تکیهگاه من است
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ
تو در طریق ادب باش گو گناه من است
حافظ
برگها با شتاب
به زیر پایت می افتند
تا عطر گامهای تو را بگیرند
و مردم به اشتباه
بوسه برگ به زیر پایت را
پاییز معنا می کنند ...
رستا فتاحی
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی
وین زمزمهی شبانه از توست
من انده خویش را ندانم
این گریهی بیبهانه از توست
ای آتش جان پاکبازان
در خرمن من زبانه از توست
فسون شدهی تو را زبان نیست
ور هست همه فسانه از توست
کشتی مرا چه بیم دریا؟
طوفان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهی و گرنه، غم نیست
مست از تو، شرابخانه از توست
می را چه اثر به پیش چشمت؟
کاین مستی شادمانه از توست
پیش تو چه توسنی کند عقل؟
رام است که تازیانه از توست
من می گذرم خموش و گمنام
آوازهی جاودانه از توست
چون سایه مرا ز خاک برگیر
کاینجا سر و آستانه از توست
هوشنگ ابتهاج
عقلانیت را عاشقان میکشند...
احساسات را دلشکسته گان
و آدمیت را جاهلان
آه...
شاید سالیان بعد
انسانیت را...
در موزه ها
پیدا کنیم...!
پاییز و مهر نشانهی
کوچ ست،
و ایل دلم
سالها در سودای
رسیدن به تو . .
شاید آغوش کالم،
میان پاییز فاصله،
جا خوش کرده،
که هنوز
نرسیده است،
به تــــــــــو
رستا فتاحی
روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز می کشد فریاد:
در کنار تو می گذشت، ای کاش!
فریدون مشیری
نهنگی دید مرگش را
ولی دل را به ساحل زد
من از پایان خود آگاهم
اما
دوستت دارم.
محمدحسین عاملی